اینجا دلت گرفت میگن خودکشی راحته

زمین !

هر روز کفش هایم که پای جهان را میزند

تحمل میکند...!

و دم نمیزند...!

کاش من هم کلاغ بودم

تا زمین درد نمیکشید ..!

 زمین خمیازه بکش...

                       خسته ام!

          همین!


(ع.م)

 

+نوشته شده در جمعه 19 اسفند 1390برچسب:,م),زمین,زمین خمیازه بکش,داستان عاشقانه زمین,شعر عاشقانه زمین ,ساعت13:32توسط ع.م | |

بار دیگر قدم میگذارم ....

در سکوت شب ...


بدنبال صدایی آشنا..

شهر تمام میشود..

زیر قدم هایم....


اما صدایی جز نوای قارقار

                          کلاغ یافت نمیشود !


تو هیچ کجا

                     نیستی!

(ع.م)

 

 

 

+نوشته شده در جمعه 19 اسفند 1390برچسب:,م),سکوت شب,تو هیچ کجا نیستی ,متن عاشقانه,ساعت13:25توسط ع.م | |

تمام حرفایم

آنهایی هستند که نوشته نمیشن!
 

سه نقطه میگذارم....

بجای تمام واژه ها

 

خدارو شکر

کلاغ در سه نقطه جا نمیشود !

(ع.م)

+نوشته شده در جمعه 19 اسفند 1390برچسب:,,,,سه نقطه , کلاغ,,م),شعر عاشقانه ,ساعت13:20توسط ع.م | |

سالها جوانیم

در پیاده روهای شلوغ بی کسی

دست فروشی میکند

شانه هایش را خوب میبرند ...

اما ...

هق هق اش را نه...!

+نوشته شده در جمعه 19 اسفند 1390برچسب:دست فروش ,متن عاشقانه,ساعت13:18توسط ع.م | |

قسم به سه حرف...!!!

قسم به واژه ای که....

در پی آشکار سازی حقایق خود را فنا وبه ملکوت میپیوند
اند!

قسم به جسم جامدواری که شاعر بی او٫او بی شاعر هردو هیچ

وهیچ در فراز تنهایی یکی از آن دو پوچ...

آری بار دیگر قسم به قلم...

که از توهمات ذهن من فراتر است ...!

آهای ای اوهام سیاهی که روی رنگ سیاه را سیاه کرده اید!

آهای ای هجوم نامتوازن توهمات ذهن مغشوش
هنگامی که آخرت خواص انسانهاست!
چگونه روز معاد به بی گناهی خود قسم به شهادت میدهید...؟
چگونه...؟؟؟

آهای ای توهمات پوچ مغز زن پر پول!

اگر نیمی از فکر تو بدنبال آغوشی در پی ارضای هوس است
تمام اوهام آن زن این است که از میان بی آغوشترین آغوش ها نان را به موقع به کودک برساند
یا اگر اشک های کودکش را قطره قطره جمع میکند
از برای این است که کودکش اگر لبهای
ش در پی تشنگی خشک شده باشد!
زبانش نگوید بابایش کو؟؟؟

آهای ای توهمات مغز زن پر پول!

اگر سوال روزانه ات این است که دسر با چه طمع باشد!؟
سوال بیوه ما این است:
که امشب آیا سیر خواهد خوابید!

آهای ای توهمات پوچ مغز زن پر پول!

اگر تمام فکر دخترت بدنبال عطریست که با بوی آن چشمهای دوستانش را کور کند
کودک ما در فکر این است که دستانی که بوی سفیدی چسبوارشان گوش ها را کور کرده است چگونه از دوستانش پنهان کند...!!!

آهای ای توهمات مغز
پوچ زن پرپول!
اگر تو دوستانی را میشناسی که بر حجم توهمات ذهن مغشوشت می افزایند
مادر من مادری را میشناسد
که مفرد ترین مونث دنیاست که هر شب در تخمدانش لعنت میکارد....!

آهای ای توهمات مغز زن پرپول!

اگر تمام فکر کودک تو از برای این است که کفشهای نویش را در دیدگان همگان قرار دهد
و از خوشحالی داشتن بهترین ها
دستانش با ریتم شیش و هشت بالا پایین رود
تمام فکر کودک ما این است که پاهای لختش را
در زیر دامن غصه و دردش پنهان سازد
و دستهایش را نه برای رقصیدن از غصه ی حسرت
بلکه برای این که قلم را بردارد و بگوید
"آهای ای شرافت بی جان
برای گفتن این متن کمی تو
زنده بمان
"

(ع.م)

 

های مردم ...
آهای آدمیزاد...!!!
حراج ....!حراج ....

چه بوی سرخی میچکد از ناف خانمان...
از بوی نم سقف خانه گوشهایم کور شده است!؟!

آهای ..آهای....
بابا رحیم بخشنده تو که مهربان بودی
تو ام دیگر نازی شدی!

بس امید به خیالهای باکره ام نشستم
چه کنم ...؟!
بکارت آرزوهایم در پی سقف رو به افول سست بنیان شده است !

آهای بابا رحیم که آن بالایی
لطفا آسمانت را از من نگیر
اینجا من سقف ندارم!


آهای مردم...
من از فروش دانه های برف فروچکیده از سقف
درتابستان حرف میزنم
وآنان مرا مجنون می خوانند؟!
آیا من مجنونم؟؟؟

بابا _بابا-بابا رحیم
چرا دیگر خانمان را حراج کردی؟
نمیبینی چه سردی میبارد
و سوز چه شخم میزند تنم را!

پدر مهربانم-بابای من بابا رحیم!
چشمام....
دستام....
دهانم...
صدا..
آ...

هزار باره جبر آبستن میشود
وچه تنگ میشود دلم برایت،خانه پدری؟!...

آقا...
آقا...يک سقف لطفا حراج!

+نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:حراج,داستان حراج,شعر حراج,متن حراج,حراج,,,!حراج,ساعت21:48توسط ع.م | |

اینگونه داستان آغاز میشود ...
داستانی به قدمت بشریت ..
داستانی در قرین حسرت ...

در تلخی یک احساس و یک درد ...بزرگ میشویم!

به دنبال 6 حرف و دوکلمه و میلیاردها خصومت در پی دو واژه پر از آیه خشم !
عشق و نان
و نان ...
واژه ای که ارث گندم های توست ...!!!سه حرفی که یادگار توست قابیل !!!

بزرگتر میشویم ...

وجودمان پر از حسرت میشود !
وگلها بی گلبرگ میمرند ..!!!و آسمان همچنان میگرید !
در میان دو احساس و اندیشه میمانیم ..!
عشق و نان
و اتم ها نابودمان میکنند
و جهان دو شقه میشود
نصف برای نان ...نصف برای عشق

هزاران شب و روز دورتر از تو برخاسته ایم

چندین هزار سال دورتر از دور ...
و اینک داستان ،قصه ای دیگر است ...
قصه عشق ...قصه پر غصه تر نان
نان ارثی که یادگار توست قابیل

فرهاد !؟

فرهاد ...
تیشه را بکوب ....عشق میان سنگ ها گم شده است !
فرهاد تیشه را محکمتر بکوب !عشق لای سنگ ها گم شده است !

حوا کجایی ببینی فرزندانت چه میکنند؟!!


حوا بر من خرده نگیر

شاعر نیستم که پرآوازه باشم
کتابی ندارم که برای خود کسی باشم
غریبه ای هستم از این کره خاکی
و با قلمی ساده بر روی کاغذی سیاه حرف های دل سیاهترم را مینویسم!
بگذار بگویم درودل هایم را ...

هزاره هزاره ی بدیست

هزاره ایست که روزی هزار مرتبه قابیل میشویم
هزاره ایست پر از نیرنگ و دروغ ..!!!
آری هزاره ایست پر از دروغ !
حتی این داستان هم قصه ای دروغ بود
آری حوا حتی این دروغم دروغ بود

+نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:حوا,حوا کجایی,حوا,,,کجایی؟,قابیل,ساعت12:25توسط ع.م | |

 

این متنو خودم نوشتم خوشحال میشم نظرتتونو راجبش بدونم

 

 

چقدر دیر کرده ای؟؟
میفهمی معنای دلتنگ شدن را ، میفهمی معنای انتظار را...؟؟؟

♥ ♥ ♥ღღ♥ ♥ ♥

گلهایت را نفروختی ...!!؟چسب زخم هایت را چطور؟؟!
پس برای این محکوم به سکوت شدی ...!!!؟
بیخیال روزه سکوتت را بشکن ... تمام گل هایت را میفروختی نه با گلهایت زندگی آنها بهار میشد نه مال تو !
اگر چسب زخم هایت را هم میفروختی نه زخم آنها خوب میشد نه زخم تو...!!!


♥ ♥ ♥ღღ♥ ♥ ♥

سرد است ...؟! میدانم !!!
نزدیکتر بیا بگذار در آغوش هم به دنبال گرما باشیم ...!!!
خجالت میکشی ...!؟ از که ...؟!اینجا که جز خدا
کسی نیست ...!!!
او هم با ما محرم است ...!!!
نزدیکتر بیا خودت که میدانی قبله راز و نیاز هایم هستی ...!!!
پس دستهایت را به من بسپار ...!!شاید انگشتانمان در حرارت هم آغوشی هم گرم شوند...!!!


♥ ♥ ♥ღღ♥ ♥ ♥

گریه میکنی یا باران است ...؟؟؟
بخدا راست میگویم صورتت خیس است ...!!!
تقصیر من نیست وقتی سقف و آسمانت یکی باشد تشخیص اشک باران و دل سخت است ...!!؟؟
بیخیال گریه نکن !!!بیا یک شب نسبت به گلها چسب زخم ها اصلا نسبت به دنیا بی تفاوت باشیم ...!!!
مثل تمام لحظاتی که مردم با بی تفاوتی از کنارت میگذرند!!!
به اکنون و حال فکر کن ...!!!
مهم این است که منو تو هر دو اینجاییم ،هر دو دلشکسته ایم ، اگر هم نفسی میکشیم برای هم است !!!


♥ ♥ ♥ღღ♥ ♥ ♥

اشک آسمان تمام شد ...دیگر باران نمی آید ...ترو خدا دیگر غمگین نباش ...!!!
لبخند بزن بگذار غم برای یک لحظه رود ،درمان شود درد آن حال پریشانت ...!!!
نزدیکتر بیا...با تموم وجود و نیرو ات بغلم کن ...!!!
بدنم از فشار میشکند ...؟؟؟؟مگر ما هم شکستنیم ...!!!؟
ما که در زندگی به نا حق باختیم و چیزی نگفتیم ...!!!
با غم ها همنشین بودیم با حسرت نشتیم...!!!
هر چه رفتیم آخر راه بن بست بود باز هم نشکستیم ...!!!
حال فکر میکنی از این درد بشکنیم !!!
نترس نمیشکنم تو محکم بغلم کن شاید با این درد ،درد های دیگرم را برای لحظه ای فرا موش کنم ...!!!

♥ ♥ ♥ღღ♥ ♥ ♥


اصل همان گرم شدن بود ...
حال که سرما رفته است ...
میتوانیم تفننی بغل کنیم ...
پس دستهایت را بگذار در دستانم ....میبینی که تا اینجا هم با تو مانده ام ...
گفته بودم تا آخرش ...
تا همین جا همین خط ...
بگذار آخر خطمان را نشان دهم ...
آخر خطمان یک نقطه چین است ........
بگذار هر که هر چه میخواهد بنویسد ....!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:عشق,در پی,عشق در پی گرما,گرما,عشق گرما ,ع,م,ساعت19:49توسط ع.م | |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد